زمين مدتي بود چون خارپشتي

شاعر : سيف فرغاني

کشيده درون چون کشف سر شکوفهزمين مدتي بود چون خارپشتي
چو بگشاد در گلستان پر شکوفهکنون زينت بال طاوس يابد
که در شاخ تر بود مضمر شکوفهازين پيش با خار و خس بود ملحق
در آغوش گل بين و در بر شکوفهکنون سبزه را خفته در زير سايه
کند مست پيوسته قي بر شکوفهجهان آنچنان شد که هر جا که باشد
بگيرد همي هفت کشور شکوفهچو آوازه‌ي روي آن سرو گل رخ
به ياد گل روي دلبر شکوفهبه بستان درآي و ببين بامدادان
\Nسهي سرو باغ جمال آن نگاري
سر شاخ را هست افسر شکوفهعروس چمن راست زيور شکوفه
شکوفه ز زيور ز زيور شکوفهکنون بر سر شاخ فرقي ندارد
کنون باغ را هست در خور شکوفهبه فصل خزان بود صفراش غالب
چو بگشاد بر شاخ صد در شکوفهبه صد پرده بلبل نواساز گردد
همي آر دامان و مي‌بر شکوفهدر آن دم که شاخ آستين برفشاند
يکي شاهدي ناز پرور شکوفهيکي عاشقي نازنين است بلبل
ز دوري خويش آن سمن بر شکوفهچو آگه شد از بي نوايي بلبل
به سيم و زر خود توانگر شکوفهدرختان بي‌برگ را کرد آنک
گل سيمتن مي‌کند زر شکوفهبه رغم زمستان ممسک به هر سو
که سلطان بهار است و لشکر شکوفهبه يک هفته چون گل جهانگير گردد
بهشت است از آن حور پيکر شکوفهدرخت است طوبي صفت زآنکه بستان
ز استار غيب آن مستر شکوفه،ز نامحرم و مست چون باغ پر شد
در آورد در زير چادر شکوفهبرون آمد و مادر خويشتن را
که شاخ است سرمست و ساغر شکوفهشراب از کجا خورد؟! مطرب که بودش؟!
قلم راند بر نقش آزر شکوفهچو نقاش قدرت روان کرد خامه
به روح نباتي مصور شکوفهز نفخ لواحق شود همچو عيسي
چو دست کليم پيمبر شکوفهازين پس کند شاخ همچون عصا را